هوالمحبوب

 

چند واحد تاریخ در کلاس درس مذاکره و جریان حَکَمیت

قسمت دوم


رفتند برای مذاکره!


طرف مقابل گفت: یک حَکَم از شما یک حَکَم از ما بیایند با هم مذاکره کنند. دور اول دوم سوم…بالاخره به نتیجه برسیم تا ماجرا را در پشت میز مذاکره فیصله بدهیم.


اینجا هم حضرت صد در صد مخالفت کردند ولی باز یاران گفتند : نه! همین که هست! باید بپذیری!


علی علیه السلام دیدند اگر نپذیرند، امت از هم میپاشد.

 

فرمود: من که میدانم شما پشیمان می شوید ، لااقل شما پیش قدم نشوید. بگذارید ببینیم معاویه چه کسی را می فرستند به عنوان تیم مذاکره کننده! تا شما بتوانید یک فردی هم طراز او انتخاب کنید وگرنه فریب می خورد.


طرف مقابل ، عمرعاص را فرستاد! کسی که به شیطان را هم درس میداد.


علی علیه السلام فرمود: شما عبدلله بن عباس را بفرستید که هم سیاست میداند هم مفسِر قرآن است هم آنان را خوب میشناسد هم مارا. شجاع و زیرک است.


باز هم خودی ها قبول نکردند! گفتند: اگر عبدالله بن عباس برود ،مذاکره به نتیجه نمیرسد.


حضرت فرمود: لا اقل بگذارید مالک اشتر برود !


باز یارانش گفتند : مالک اشتر عبوس و خشمگین است و گِره اخم ش اصلا باز نمیشود و اینطوری مذاکره به نتیجه نمیرسد
یکی باید باشد که بگوید و بخندد و تحمل کند. با مالک ، کار پیش نمیرود.

 

 

 

با اصرار خودشان ، ابوموسی اشعری که خودش یکی از نفوذی های جنگ صفین بود را به عنوان حَکَم فرستادند!


حضرت فرمودند: ابوموسی اشعری اگر واقعا جنگ را قبول نداشت پس چرا با ما آمد! اگر قبول داشت، چرا شما حواستون نبود که از همان ابتدای جنگ، در بین لشکر می چرخید و میگفت : زه کمانتان را پاره کنید تا علی نتواند شما را به جنگ با مسلمانان بکشاند!
ابوموسی نفوذی است! چرا متوجه نمیشوید؟!

 

رفتند و مذاکره کردند و به راحتی برگشتند که : الحمدلله جلوی خون ریزی را گرفتیم.



***

کاش لااقل ابوموسی اول نمی آمد پشت تریبون! کاش اجازه میداد اول نماینده کفر می آمد پشت تریبون که اگر نامَردی کرد ، تو هم بتوانی بزنی زیر میز

***

 

ابوموسی شتاب زده گفت: ما با عمروعاص توافق کردیم همانطوریکه این انگشتر را از دستم در می آورم، علی را از خلافت عزل کردم.
و منتظر بود که عمروعاص بیاید بگوید: همانطور که این انگشتر را از دستم در آوردم ، معاویه را عزل کردم؛


ولی برخلاف تصور، گفت:

مردم! خودتان شاهد بودید. نمیانده علی در مذاکرات ، علی را عزل کرد. حالا من همانطوری که انگشتر را دستم می کنم ،معاویه را سرجایش ابقا کردم.


تــــمـــــــــام.


حکمیت را خوشان تحمیل کردند.

                  نماینده را هم خودشان تحمیل کردند.

                                                      فریب هم خوردند.

 

از فردای حکمیت که متوجه شدند چه فریبی خورده اند، شدند دشمنان خونیِ امیرالمومنین! معاویه هم با خیال راحت نشسته بر کرسی خلافت و حالا امت به جان امامشان افتادند!

 

ادامه دارد…

منبع : متن سخنرانی شب سیزدهم محرم ۱۳۹۵ حجت الاسلام مهدوی ارفع در هیئت ثارالله رشت

موضوعات: سبک زندگی عاشورایی
[دوشنبه 1395-08-17] [ 10:07:00 ق.ظ ]